دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم درآرزوی طلعت ماهت
درانتظارتوچشم سپیدگشت وغمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
ز گرده راه برون آ که پیر دست به دیورا
به آشک و آه یتیمان دویده بر سر راحت
بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی رمد مگر از توتیای گرد سپاهت
بیا که جز تو سزاوار این این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کم کمربند کهکشان به کلاهت
جمال چون توبه چشم و نگاه پاک توان دید
بروی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت
برو به کنج خراباتت ای ندیم گدایان
توبختت آن نه که راهی بود به خلوت شاهت
در انتظار تو می میرم در این دم آخر
دلم خوشت مه دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو گل بر دمید و من به دل خاک
اجازتی که سری برکنم به جای گیاهت
تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سه میکند به دوده آهت
کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای سلاطین که می شود پر کاهت
توی که پشت پناه جهادیان خدایی
که سر جهاد تویی و خداست پشت و پناهت
خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت
"شهریار"